نمیــــ دانم
نمیــــ دانم

نمیــــ دانم

کوچه خوشبختی

  

 

این اسم ها رو نداشتیم چیکارمیکردیبم

 

تاشروع کردم به نوشتم وایمکسم قطع شد آخه چرا؟؟؟

چقدرخوب....

چقدر خوب میشد که وقتایی که داریم حرفهای اضافه میزنیم یه چیزی از تومارو کنترل کنه 

که بعدش بشیمون نشیم 

بیشترمشکلامون حل میشد ها

قول و قرار

قول و قرارهایمان جایش امن

است... زیر پاهای تو

واقعا این یعنی چی؟؟؟؟

همه رقمشو دیده بودیم غیر این یکیش  

 

 

!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! 

و

امین!!!!

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

اومدم!!!!!؟؟؟

 

 

 

سلام سلام 

تازه اومدم  

به اصطلاح  

اصلا چرا اصطلاح واقعا این جز اولین پست هامه   

میدونید چیه امسال دانشگاه قبول شدم بعد تو این شهر غریبم {البته تو همین شهر به دنیا اومدم ولی یجا دیگه بزرگ شدم} 

خلاصه تو شهر خودم غریبم بعد نه برو بیایی نه رفیقو دوستی 

گفتم برم تو کار دنیای مجازی  

یه وب میسازم چیزایی که به نظرم قشنگن حالا هرچی میزارم  

شاید شاید شاید واس کس دیگی هم قشنگ باشن 

دردو دلامو مینویسم شاید سبکتر شم بالاخره این دردو دلایی که مینویسم  

یجا یه کسی میخونه شایدم نخونه  

بالاخره این متن ها یجا تو دل یه سیستی هاردی چه میدونم یجا ذخیره میشه 

خب همون ذخیره شدنش یعنی من با هارده دردو دل کردم !!!! 

چه میدونم چرت گفتم !!! 

خلاصه اینکه  

منننننن اومدددددددددددم  

 

اولین.....

 

  

 

 

 

تازه شروع کردم  

12/7/90

خدایا


 

 

 

خداوندا نمی دانم 
 

خداوندا نمی دانم
در این دنیای وانفسا
کدامین تکیه گه را تکیه گاه خویشتن سازم
نمیدانم
نمی دانم خداوندا.
در این وادی که عالم سر خوش است و دلخوش است و جای خوش دارد.
کدامین حالت و حال و دل عالم نصیب خویشتن سازم
نمی دانم خداوندا
به جان لاله های پاک و والایت نمی دانم
دگر سیرم خداوندا.

دگر گیجم خداوندا
خداوندا تو راهم ده.
پناهم ده .
امیدم خداوندا .
که دیگر نا امیدم من و میدانم که نومیدی ز درگاهت گناهی بس ستمبار است و لیکن من نمیدانم
دگر پایان پایانم.
همیشه بغض پنهانی گلویم را حسابی در نظر دارد و می دانم که آخر بغض پنهانم مرا بی جان و تن سازد.
چرا پنهان کنم در دل؟
چرا با کس نمی گویم؟
چرا با من نمی گویند یاران رمز رهگشایی را؟
همه یاران به فکر خویش و در خویشند. گهی پشت و گهی پیشند
ولی در انزوای این دل تنها . چرا یاری ندارم من . که دردم را فرو ریزد
دگر هنگامه ی ترکیدن این درد پنهان است
خداوندا نمی دانم
نمی دانم
و نتوانم به کس گویم
فقط می سوزم و می سازم و با درد پنهانی بسی من خون دل دارم. دلی بی آب و گل دارم
به پو چی ها رسیدم من
به بی دردی رسیدم من
به این دوران نامردی رسیدم من
نمیدانم
نمی گویم
نمی جویم نمی پرسم
نمی گویند
نمی جوند
جوابی را نمی دانم
سوالی را نمی پرسند و از غمها نمی گویند
چرا من غرق در هیچم؟
چرا بیگانه از خویشم؟
خداوندا رهایی ده
کللام آشنایی ده
خدایا آشنایم ده
خداوندا پناهم ده
امیدم ده
خدایا یا بترکان این غم دل را
و یا در هم شکن این سد راهم را
که دیگر خسته از خویشم
که دیگر بی پس و پیشم
فقط از ترس تنهایی
هر از گاهی چو درویشم
و صوتی زیر لب دارم
وبا خود می کنم نجوای پنهانی
که شاید گیرم آرامش
ولی آن هم علاجی نیست
و درمانم فقط درمان بی دردیست
و آن هم دست پاک ذات پاکت را نیازی جاودانش هست